مناجات عرفه ای با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
نظـر به رویِ تو شد قـبـلـگـاهِ آمـالـم تَـرَحُـمی بـنـما کـن نـظـر به احـوالـم نـوشـته رویِ جـبـیـنم فـراق تا به ابد بــنـالـم از غــمِ دل یـا بـدیِ اقــبــالــم من آن کـبـوترِ بامـم که هرکجا رفـتم به سنگِ تهمتِ مردم شکسته شد بالم فـقـط ضمانت تو گشته مُهـرِ تمـدیدی به تـوبـه نـامـۀ بیاعـتـبـارِ هر سـالَـم نه پایِ رفتنی هست و نه رویِ آمدنی بگـو چه چاره کنم من زدستِ اعمالم گـناهکـارم و تـوبه شکـسـتۀ رمضان خودت بیا عرفه گریه کن به این حالم صدایِ پـایِ مُـحـرَم به گـوش مـیآید شـبـانـه روز به یـاد حـسـین مینـالـم قسم به مـویِ پریشان عـمه جانِ شما به گریه دلـنگـرانِ حـسـین و گـودالم صدا زد از تَهِ گودال خواهرم برگرد مگر نـگـفـتـم عـزیـزم نیـا به دنـبـالم برو به خـیـمه نـبـیـنی بریـدنِ سر را وگـرنه پـیر شوی پایِ جـسمِ پـامـالـم |